- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
عید مبعث و آغاز رسالت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
زمین به جهل مرکّب اسیر بود و گرفتار زمان نهان شده در شب شبی مخوف و شبی تار تن زمانه پُر از تب، ولی نبود پرسـتار خلاصه شهر معذّب از این سیاهی بسیار به سوی نور گریزان به فکر چارۀ خود بود در آن سیاهی مطلق پیِ ستارۀ خود بود ستارهای که درخشید و ماه مجلسمان شد درخششی که سرآغاز راه یک جرَیان شد زمین به لرزه درآمد زمان پُر از هیجان شد ستاره نور خدا بود در رسول عیان شد خدا نوشت: محمد! بخوان به نام خدایت بخوان و سجده کن آندم به احترام خدایت به کام خشک بنوشان ز جرعه جرعۀ قرآن لباس نور بپوشان به جسم اینهمه عریان بشر درست کن آسان به دست سورۀ انسان به دست عشق مسلمان بساز از دل سلمان بخوان به "نون و قلم" دست جهل را تو قلم کن محـمـدم! به تمام جـهـان مـعـرفیام کن بگو خدای خطاپوش و چارهساز جهانم بگو که خالق جودم، بگو که خالق جانم قسم به عشق! بگو که همیشه عاشقشانم اگر از عـالـم و آدم کسی گـرفت نـشانم عـلیست آیـنـۀ من، نشـانشان بده او را در او ودیـعـه نهـادم تمام راز مگـو را بگو خلاصۀ قرآن، ملاک سنجش ایمان بگو تجسم رضوان و رَوح و رحمت و ریحان بگـو نمونۀ انسان، بگـو عـیار مسلـمان بگو هرآنچه که گفتیم و گفتهاند رسولان خلاصه کرد خـدا و عـلی از آب درآمد و دین ز گـوشۀ چـشم ابـوتـراب درآمـد بدان که هیچ پیـمبـر نمیرسد به نبـوّت مگر به حُبّ علی، با قبول اصل ولایت ولایت عـلـوی بـوده شـرط اول بـعـثت اگر نگویی از او، ناتمام مانـده رسالت برای اهل زمین از علی بخوان و صفاتش بگو که خلق بداند عـلیست راه نجاتش رسول، غرق خدا بود و مات و واله و مضطر علی رسید هماندم، نشست پیش پیـمبر علیست خیره به احمد، رسول خیره به حیدر علی دو دست نبی را گرفت و گفت برادر! بگـیـر دست مرا یا عـلـی بـگـو نـبیالله حساب کن روی من، از شروع تا تهِ این راه
: امتیاز
|
مدح و مناجات با پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم ( عید مبعث )
اقرأ؛ بخوان هر آنچه که از او شنیدهای مهتاب رو! بگو که از آن سو، چه دیدهای؟ افـسانه بود قـبل تو، رویـای عـاشـقـان تو پای عشق را به حـقـیقـت کشیدهای «تبت یـدا» ابیلهـبـان شعـله میکشند تا «لا» به لب، به خرمن بتها رسیدهای رويت سپيدهايیست، که شبهای مکه را خالت پـرندهایست، رها در سپـيدهای اول خدا، دو چـشم تو را آفـريد و بعد با چـشـمکی، سـتـاره و مـاه آفـريدهای باران گيسوان تو، بر شانهات که ريخت هر حلقه، يک غزل شد و هر چین، قصيدهای راهـب نـگـاه کـرد وَ آرام يـک تـرنـج افـتـاد از شـگــفـتـی دسـت بــريــدهای مــسـتـنـد آیـههـا، عـرق عـقــلِ اوّلـنـد یا از درخت معرفت، انگـور چـيدهای آه ای نگار من! که به مکـتب نرفتهای ای جـوهر یـقـین! که مُرکّـب نـدیدهای بـالاتـر از بـلـندی روحالامـین، امـین! تا خـلـوت خـدا، تک و تنهـا پـريـدهای حق با تو، با صدای علی حرف میزند سبـحـان ربِّـنـا! چه صدایی شـنـیدهای؟ دستت به دست سـاقی و جایی ندیـدهام توحید را، چنین که تو در خُم چشیدهای بر شانۀ تو رفت و کجا میتـوان کِـشد عـالم، چـنـین که بار امانت کـشیدهای؟ دريای رحـمـتی و از امـواج غـصهها سهـم تـمـام اهـل زمـيـن را خـريـدهای حـتی کـنار اين غـزلت هم نـشـسـتهای خط، روی واژههای خـطايم کـشيدهای گاهی هـزار بیتِ نگـفـته، نهـفـته است محبوب من! در اشک به دفتر چکیدهای گـفـتـند از جـمال تو، اما خـودت بگـو از آن مـحـمـدی که در آئـيـنـه ديـدهای
: امتیاز
|
مدح و مناجات با پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم ( عید مبعث )
پَـر میکـشـند تـا به هـوای تو بـالهـا گـم مـیشـونـد در افـق تـو خــیـالهـا روحت زلال زمزم و رویت سلام صبح آمیـخـتهست در تو جـمال و جـلالها در شرح زندگی پُـر از بنـدگی، خـدا آورده در کـتـاب خـود از تو مثـالها در حال سجدهٔ تو به معـراج رفـتهاند از شــانــهٔ مـحـبـت تـو، نـونـهــالهـا لبتـشـنـهٔ عـلـوم لـبت بود شهر عـلـم ای بـهـتـریـن جـواب تـمـام سـؤالهـا چون لالـههای واشده از هُـرم آفـتاب وا میکـنـند لب به سخـن با تو لالها برعکس بس که معجزه دیدند بر لبت لالانـد وقـت گـفـتـن نـامـت بـلال هـا خوشبخت آن زنی، که به تو دل سپرد و دید هیچ است پیش عشق تو مال و منالها دستت گرفت دست عـلی را و بُرد تا آنجـا که دیـن رسیـد به اوج کـمالهـا پیش از تو جنگِ جهل به پا بود و آمدی پـایـان گـرفـت با صلـواتـی جـدالهـا
: امتیاز
|
مدح و مناجات با پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
مكه امشب غرق شوری دیگر است آسـمان روشـن ز نـوری دیگر است سر به سوی كـوه و صحـرا میكشد انـتــظــار صـبــح فــردا مـیكــشــد
: امتیاز
|
عید مبعث و مدح پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
یا بشیر و یا نذیر ای حضرتِ والا سلام بر تو ای یاسینِ امّت حضرت طاها سلام مبعثِ تو عالمی را زد به هم ختمِ رسول جان بقربانت شوم ای گـوهرِ زیبا سلام رحمة للعـالمـین شد نُه فـلک محـتاجِ تو رحمتی کن بخششِ بالاتر از دریا سلام گفتن از مدح و ثنایت نیست در حدِّ عقول ای که مدحت را سروده ایزدِ یکتا سلام دختری داری که مقصودِ تمامِ خلقت است بر تـو بر دخـتـرِ تو یا ابـا لـزهـرا سـلام مات و مبهوتم ز الطافِ خـدای سرمدی بعـثت آمد پاک کن قلبِ مرا از هر بدی قبلهگاهِ عاشـقان شد بعد از این غارِ حرا جلوهگر در این جهان شد بعد از این غارِ حرا گفـتگـویت با فـرشته بر همه ثابت نمود مرکزِ اسرارِ جان شد بعد از این غارِ حرا چه مقامی داده شد بر تو عزیزِ مسلمین مثلِ یک دارالامان شد بعد از این غارِ حرا در کـنارِ کعـبه در بالای یکِ کـوهِ بلـند مثلِ یک سنگِ نشان شد بعد از این غارِ حرا بعد از آن قرآن تلاوت کردنت حبل المتین مثلِ یک چشمه روان شد بعد از این غارِ حرا روزِ مبعث آمد و شادم از این فرخندگی بعد از این آغاز شد سرفصلِ پاکِ بندگی یا رسـول الله تـسـلـیـمِ تـوأم ای مـحـترم میخورد برهم پس از این خانۀ ظلم و ستم بیـرقِ اسـلام را افـراشـتی در نُه فـلـک مرتضایت شد عـلمدارِ تو و طرفه عَـلَم رحـمة للـعـالـمین رحمی کن از راهِ وفا یاری ام کن تا که در این راه بردارم قدم مستـحقـم بیکـسم دلـواپـسـم خـتـمِ کـلام بـر منِ افـتـاده از پـا میکـنـی آیا کـرم؟ دعوتم کن تا مدینه تا حریمِ گنبدِ خضراییات من که دلتنگم پُر از دلتنگی از بهرِ حرم روزِ مبعث را برایم شاد کن با یک برات هم نجف خواهیم؛ هم شش گوشه هم شط فرات
: امتیاز
|
عید مبعث و مدح پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
دوبـاره نـور رسید و جهـان منوّر شد رسیـدن همه تا عـرش حق میـسّر شد بـخـوان که آیـنـه در آیـنه مـکـرر شد بخوان که خواندن تو ابتدای زیباییست بخوان که خلقت تو از برای زیباییست به نام تو گل قـمصر چنین معـطر شد به مهر روی نبی عشق هم ملازم شد ستارهای بدرخـشیـد و عـرش قائم شد و کـوه نـور برای شـما چو مـنـبر شد سخن نگـفـت نـبی غـیر اِنْ هُوَ یُوحی رسیده تا لب عرش و سپس دَنَا فَتَدَلّی و عـرش حق به نام شما سـراسـر شد تـویی تو غـایت قـلب سـلـیـم یا احـمـد تویی تو صاحب خـلق عـظیم یا احمد که روزی هـمه با دست تو مـقـدر شد تــو نـــور اولـی آقـا، تـو عـاقــل اول به مهـر تو شده ذرّه چو عـارف کامل به نام توست که عرش خـدا منوّر شد تویی نـگـار دو عـالـم نگـار تو حـیدر همیـشه و همه جا شد قـرار تو حـیدر که ذکر روی لب تو همیشه حیدر شد هـمیشه و همه جا در کـنارتان حـیـدر به روز بدر و اُحـد یا حُـنین یا خـیـبر و شمس کون و مکون حضرت غضنفر شد تمام هـسـتی تو حـیـدر است با زهـرا و گـشـته خـنـدۀ زهـرا بـرای تو دنـیـا به عـرش مهـر آل شما چو محور شد چه زود بین مـدیـنه شود به پا طوفان و میشـوند سگان سعـود، دل نگـران و نصبِ عـینِ همه ما پـیام رهـبر شد دعا نمودی و عمرم شده است زیر علم هزار شکـر نشـسـتم به پای شاه کـرم و هـدیـۀ هـمـۀ مـا به آسـتـان سـر شد اگر قـبـول تو افـتـد تـمـام هـسـتی من دهم به راه حسین و علی و یا که حسن کـه عـالـمـی گـدای گـدای قـنــبـر شـد چو قـطرهای که نشـستم به دامن دریا شـدم یـتــیـم شـما و تـویـی فـقـط بـابـا که کـیمـیای همه یک نگاه کـوثـر شد مـسـمـط من بـیـچـاره تـا که آخـر شـد کتاب فـضل تو آقا دوبـاره از سر شد و رفتن همه تا عرش حـق میـسّـر شد
: امتیاز
|
عید مبعث و مدح پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
به دستِ دین تو أدیانِ سابق میشود تکمیل رسیدی تا به ویرانی روَد اصحابِ شومِ فیل بخوان پیغمبرانه! چون که با لحنِ حجاز تو به واللهِ دو چندان میشود زیباییِ ترتیل محاسن را معطّر کردی و عطّارهای شهر کم آوردند و شد بازارشان بیرونق و تعطیل به باباهای در جهلِ مرکّب خفتۀ بیدین پس از این عشقِ دختربچهها را میدهی تحویل عقیقِ دستهایت میشود مُهـر نمازِ نوح عبایت میشود سجادۂ عیسی و اسماعیل »امین» بودی و با ایمان گمانم مادرِ موسی به دستانت سپرده کودکش را در کنارِ نیل نشسته گوشۀ معبد، تورّق میکند هر شب چه خوش میگوید از قرآنِ تو؛ تورات با إنجیل همان قرآن که «حبلُ اللّه» را «وحدت» تلقّی کرد خوشا آنکس که دارد در سکوتش قدرتِ تحلیل محمّد خواندمت جایِ رسول الله! امشب را کمی بگذار قـربانت شوم مانندِ جبرائیل ولی الله خواندی در غدیرِ خم! بدونِ شک به عشقت « یاعلی» میگوید آری صورِ اسرافیل!
: امتیاز
|
عید مبعث پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
صحبت از مبعث که میآید مسخًر میشوم با نوای یا محمّد پاک و اطهـر میشوم ذکرِ پیغمبر شریف است و پُر از آزادگی نـامِ او میگـویم و مثلِ کـبوتر میشـوم میرهـانم خویش را از ظلـمتِ بیانتها میروم سمتِ رسول و ماهِ انور میشوم من مسلمانم مسلـمانِ دو ابـروی کـمان گر پـذیـرایم شود مانـندِ نوکـر میشـوم عـزّتِ تـسلـیم از آزاد بودن بهتر است عبدِ احمد هستم و با عشقِ او زر میشوم گفتههایش یک به یک روشنگرِ راهِ من است گر که از خطّش بپیچم باز ابتر میشوم گفت پیغمبر که بعد از من علی باشد نجات بیسبب نبود دمادم وصلِ حیدر میشوم سر سپردم بر امیرالمومنین یعسوبِ دین عاقـبتِ خیرِ دو دنـیا مثلِ قـنـبر میشوم مبعثِ ختم رسولان میدهد بر دل نوید میرسد یک روز مهدی و منوّر میشوم روزِ مبعث را سبک نشمار روزِ رحمت است صحبت از مبعث که میآید مسخّر میشوم
: امتیاز
|
عید مبعث و مدح پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
جهـان نـبـود و تو بودی نـشـانۀ خلـقت هـمای اوج سـعـادت به شـانـۀ خـلـقـت جهان نبود و خدا با تو گفـتگـو میکرد به حُـسن خـاتـمت از آسـتـانـۀ خـلـقـت جهان و هرچه در آن پیش تار مویت هیچ! چگـونه از تو بگـویم بـهـانۀ خـلـقـت؟! برای از تو نوشتن اجازه با عشق است بهار عطر تو را در گلابدان میریخت زلال نام تو را در دل جهان میریخت بخوان به نام خدایت که خلق کرده تو را هزار مژده و معنا از آن «بخوان» میریخت جهان چه داشت اگر روشنایی تو نبود؟ چگونه از سرِ گلدستهها اذان میریخت؟ به یُـمن آمـدنت سنگ، مهـربان میشد «ستارهای بدرخشید و...» آن ستاره تویی ستارهای که به آن میشود اشاره تویی سـتارهها و زمـین، دانههای تسـبـیحاند و خـیر اوّل و آخر در استـخـاره تویی زمین کتاب خودش را دوباره میخواند به هر کجا برسد مقصدش دوباره تویی بدون نور تو راهی به سمت پایان نیست بتـاب بر سـر دنـیـا که راه چـاره تویی بـــتــاب آیـــنــهگــردان آشــنــایــیهــا دعـای حضرت آدم قـسم به نـام تو بود نجـات نـوح پیـمـبر، به احـترام تو بود عصای حضرت موسی به نامت آذین داشت دم مـسـیح مـسیـحـایی از سـلام تو بود خلـیل، دوش به دوش تو رفت در آتش که شعله « بَرد و سلام» از طنین گام تو بود اگر عزیز جهـان بود یوسف از خوبی اسـیـر حُـسـن تـو دلـدادۀ کـلام تـو بـود بـیـا سـری به درخـتـان پـیـر بـاغ بزن علی پس از تو چراغ ولایت عشق است کنار حضرت کوثر که آیت عشق است دو چلچراغ، دو سرو جوان باغ بهشت که راز خلـقت آنها امامت عشق است دوازده غــزل سـبــز نـامـکــرّر نــاب که هر کدام به نحوی روایت عشق است کسی شـبـیه تـو میآیـد از اهـالـی نـور کسی که آمـدن او نـهـایت عـشـق است نهـایت هـمۀ خـوابهـای خـوب تـویی
: امتیاز
|
عید مبعث و مدح پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
مـژده ای دل که شب بـعـثت طاهـا آمد جـان و روح دگـری بـر تـن دنـیـا آمـد شب همان شب که جهان غار حرا را میدید چـشم افـلاک، تـجـلّـیِ خـدا را مـیدیـد
: امتیاز
|
عید مبعث و مدح پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
از عـرش آمـدنـد مـلائک به خـدمـتـش تنها به قصد عرض ارادت به حضرتش حـالا در امـتــداد مـسـیـر پـیـمـبــریـش مـیآیـد از حـرا پـی اظـهـار بـعـثـتـش از لحـظـۀ الـست که نه پـیـشـتـر از آن بـر شـانـهاش خـدا زده مـهـر نـبـوّتـش او خـاتـم تـمـامی پیـغـمـبـران شـدهست پس خـتم هرچه خیر بوَد در رسالـتـش بـوی گلاب ناب زمین را گرفـته است آری نشـسته دُرّ عـرق روی صورتش افـتــاد کـوه نـور بـه سـجـده مـقـابـلـش تا دیـد جـلـوه میکـند اینسـان أُبُـهّـتـش در شرح بندگـیش چها میشود نوشت؟ جایی که میرسـد به خـدایش هـویّتـش پیش از ظهور رحمت کُـلیّهاش به دهر کِی شـاه مینـشـست کـنـار رعـیّـتـش؟ یک دم زبان به شکوه گری وا نمیکند هـرچــنـد مـیکـنــنـد دمــادم، اذیّــتــش کوثر رسیده است به او پس مشخّص است ننـشـسـته است گرد به دامان عصمتش باید که پـرچـمش همه جا قـد عـلَم کـند وقـتی عـلیست یار نخـست شریعـتـش او آمـده ست تا که بـفـهـمـنـد اهـل دین دین خداست، عشق به حیدر حـقـیقـتش در هر دو حال گفته فـقـط یا عـلی مدد قـربـان جَلـوتش که بوَد مثـل خَـلـوتـش امشب شب زیارتمخصوصۀ علیست پس شک نکن که رفته نبی هم زیارتش
: امتیاز
|
عید مبعث و مدح پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
در حـلـقـۀ لاهـوتـیـان شـور و نوا بود هر جا سخن از وصف یاری دلربا بود در رفت و آمد بود فـوجی از مـلائک از عـرش آوایی به جـمـع مـاسـوا بود عــشـاق بـا حـق وعــدۀ دیــدار دارنـد وعـده گه زیـبای حق با مصطـفی بود میـعـاد عـشاق از ازل تـعـیـین نمـودند این بار وعـده گاهـشان غـار حـرا بود آن چه در این دیدار بر هستی عیان شد یـک هــدیـۀ والا ز درگــاه خــدا بــود یـعـنی خـدا یک لطـف بیهـمـتا نموده یک رحـمـة لِلـعـالـمـین اعـطـا نـمـوده او که خدا بر ذات نامش خورده سوگند جبریل بر وحی کلامش خورده سوگند آن کس که قـبل از خلـقت عالم خداوند در نور خود بر احترامش خورده سوگند تنها نه بر نامش خـدای او قـسم خورد بر خاک مانده زیر گامش خورده سوگند هر سنگ زیر پـای او در روز بعـثت بر صدق و گفتار و پیامش خورده سوگند در سورۀ رعد او علی را شاهدش، خواند یعنی که بر او و امامش خورده سوگند آن کس که پـیـغـمـبـر به کل انـبـیا بود مـولا ابالـقـاسم مـحـمد مـصـطـفی بود هر کس که مستی میکند ساغر گرفته سـاغـر ز دست شاهـد و دلبـر گـرفـته گـفـتا که اِی مُـزَّمَّـل اِی مُـدَّثِّر ای یـار برخـیـز که پـیـغـمـبـریات سر گـرفته وقـتـی که میلـرزیـد در زیـر عـبـایی روی لـبـانـش ذکـر یـا حـیـدر گـرفـتـه باشـد تـراوشهـای لـعـلـش در ولادت وحیِ الـهـی را کـه پـیـغـمـبـر گـرفـتـه زمـزمـۀ نام عـلـی را هـر که بـشـنـیـد ایـن ذکـر را تـا لـحـظـۀ آخـر گـرفـتـه اسـتـاد جـبـریـل امـیـن تنـهـا علـی بود در قـبـر میگـویم فـقـط مولا علی بود دین نـبـی، حُـبّ و تــولای عـلـی بـود مـهـر جـمـال و روی والای عـلی بود گویا نظـر بر وجه حق میکـرد طـاها وقـتی که مشـغـول تمـاشـای عـلی بود گـر کاروانها حُسن یوسف را شنـیدند یوسف خودش سرمست سودای علی بود آنچه که جبـریل از طـریق وحی آورد وقـت ولادت روی لـبهای عـلـی بود وصفی که قرآن هم ز وَجهالله میکرد وجـهالـهـی از روی زیبـای عـلی بـود گـفـتا پیـمـبر معـنی ایـمان چـنین است ایمان همان حُبّ امیر المـؤمنـین است
: امتیاز
|
عید مبعث پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم ( تضمین غزل حافظ)
چو بر اریکه سوار آن یگانه فارسْ شد پیاده یوسف و یعقوب و نوح و یونس شد بـزرگ مـکـتب تـوحـیـد را مؤسس شد سـتـارهای بدرخـشـید و مـاه مجـلس شد دل رمـیـدۀ مـا را انـیـس و مـونـس شد قدم نهاد به خاک احـمد فـرشته سرشت گرفت گلشن هستی طراوتی چو بهشت به مزرع دل عـشاق تخم عاطـفه کشت نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت به غـمـزه مسئله آمـوز صد مدرٌس شد بـسـوی او زده پَـر مــرغ فـکـرت اُدبـا بـه خـوی او گـرویـده بُـتــان پـاک قـبـا ز روی او شده شرمنده مهر و مه عجبا به بوی او دل بیـمار عـاشـقان چو صبا فدای عارض نسرین و چشم نرگس شد یگـانه گـوهر گـنجـیـنۀ طـریقـت اوست امیر کشور عشق است و دولتش نیکوست شکوه معجزه را بنگر و مگو جادوست بصدر مِصطَبَهام میکشاند اکنون دوست گدای شهـر نگه کن که میر مجـلس شد به بام عـرش، ملائک زدند پرچم نـور شد از تجلّی او چـشم بت پرستان کـور بگو به غصّه و غم دور باش از ما دور طربسرای محبت کـنون شود معـمور که طاق ابـروی یـار منَـش مهـندس شد دهـد منـادی غـیب از فـراز عـرش نـدا رسید مظهر حق رکن دین و میـر هُـدا به پاس مقدمش ای جرعه نوش پاک ردا لب از تـرشّـح می پـاک کن برای خـدا که خاطرم به هزاران گنه موسوس شد بیا بنـازمت ای شـهـسوار عرصۀ جود بخـوان تـرانۀ پُر شـور حمد یا محـمود تو در قیام و ملائک به سجدهاند و قعود کرشـمۀ تو شـرابی به عـاشـقان پـیـمود که علم بیخبر افتاد و عقـل بیحس شد فـرشته آمد و بگـریخـت دیو با خواری به جـمع دلـشـدگـان مژده داد و دلداری شـدم بـه رغـم رقـیـبـان غـلام دربـاری چو زر عـزیز وجـودست نظم من آری قـبـول دولـتـیان کـیـمـیـای این مـس شد به عاشقـان خبر وصل دوست برسانـید سرود گـرم محبت ز نای جان خـوانـید به مقدمش چو «کلامی» گلی بیفـشانید ز راه میـکـده یـاران عـنان بـگـردانـیـد چرا که حافظ از این راه رفت و مُفلس شد
: امتیاز
|
عید مبعث و مدح پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
آمد از یـثـرب نـدای اقـرأ روح الامـیـن آیههای نور نازل گشته بر، کهفالحصین سـجـده بر مـحـراب ابـروی محـمد آمده خـتم آل المـرسلین از یثـرب احـمد آمده جـمله ارکان جهـان استاده بر فرمان او آیـههای عـشق نازل شد به جان جان او از حرا باران رحمت میرسد اینک، بخوان بسم ربک، بسم ربی، بسم رب دو جهان هل أتی را جرعه جرعه، نوش جانت میکنند نرم نرم اینک به خالق، آیه خوانت میکنند مور شد ملک سلیمانها به خاک پای تو نـور شـد «إقـرأ» مـیان آیـۀ لـبهـای تو از حرا "إقرأ" به گوش آمد، جهان آواز کرد جبرئیل امشب به بوی پیرهنت پرواز کرد خلعـت پیـغـمـبری باشد مـبارک بر شما رحـمـة للعـالـمین از یثرب آمد سوی ما چشمۀ توحـید لبهای تو جـوشیدن گرفت آیههای رحمت و رأفت خروشیدن گرفت آسـمـانها نـور پـاشـیـدنـد بـر نـور خـدا منجلی شد کوه نور امروز، از غار حرا سفره دار خالقی و دست تو حاجت رواست آیههای روشن تو، جلوۀ شمس و ضحی ست عید مبعث، شد طلوع فجر ختم المرسلین احـمد آمد تا که باشد رحـمت للعـالـمـین
: امتیاز
|
عید مبعث و مدح پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
صدا چندین و چندین بار میپیچید میپیچید در آن ابعاد کم، بسیار میپیچید میپیچید که إِقْـرَاء یا محمد یا محمد یا محمد؛ هان صدا در لا به لای غار میپیچید میپیچید بخوان با نام رب خویش؛ من خواندن نمیدانم صدا در گوش با اصرار میپیچید میپیچید به پایش نـوح میافـتاد، ابراهـیم میافتاد به دورش حیدر کرار میپیچید میپیچید محمد آمد از غار حرا اما هنوز آن صوت میان کـوه با تکـرار میپیچـید میپیچـید همان طوری که میآمد عبا مثل گیاهی سبز به پای مرد پیچک وار میپیچید میپیچید و تا گردد فدایی رسول الله، چون عالـم به دور فرق او دستار میپیچید میپیچید و الـلـهـم بـا تـاکـیـد بـر آل مـحــمـد هـم در آن شب در دل اذکار میپیچید میپیچید محمد آمد و حیدر بغل واکرده و تا صبح دمـادم یـار دور یـار میپیچـید میپیچید و چون که شد علی نقطه برای باء بسم الله نبی دورش چنان پرگار میپیچید میپیچید
: امتیاز
|
عید مبعث پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
ای آنکه قسم خورده به نـام تو خدایت بیدار شده شهـر شب از بـانگ رهایت این کـیست که در نور تو پـیدا شده آقا گفتم که از آن شب، شب فـردا بنـویسم از غــار حـرا، لـیـلـۀ اســرا بـنـویـسـم این کیست که چون اشک شب قدر زلال است هان چهره بچرخان که زمین نور ببیند برخـیـز که هر قـدر به پایت بنـشـیـند، ای گلشن رحمت که گـلستان شده عالم در غار حـرا پرده ز حُسن تو گشودند با نور تو رنگ از شب تاریک زدودند ای صـادر اول که تویی مـصدر دنـیـا لولاک... زمین خاک و زمان پیش و پسی بود لولاک... کجا رخصت احیای کسی بود تـو آمـدهای جـان به تـن خـاک بـبـاری جان در تن این خاک روان شد به هوایت شب روز شد از همرهی عـقدهگـشایت ای آنکه ز تـوحـید تو صد آینه توحـید قم! شهرِ خدا چشم به راه است، فَاَنذِر! صفهای جماعت همه برپاست، فَکَبِّر! تو کوثر محضی که در عالم شده تکثیر در مدح تو اندیشه زمینگیر و زبان لال جز جـذبـۀ قـرآن تو نطق هـمگـان لال لب باز کن ای مرد، بگو کیست محمد؟ ای پـارهای از حُـسن مـثـالی تو زهـرا ای حـیـدر کـرار به تـوفــیـق تـو مـولا گـفـتیم و نشد در صف تو راه بجـوئـیم
: امتیاز
|
عید مبعث پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
ﮔـﻠﻮﯼ ﺑﺎﺩﯾﻪ ﻫﺮ ﻟﺤﻈﻪ ﺗـﺸﻨﻪﺗﺮ ﻣﯽﮔﺸﺖ ﭼﻮ ﺗﺎﻭﻟﯽ ﺯ ﻋﻄﺶ، ﺍﺯ ﺳﺮﺍﺏ ﺑﺮﻣﯽﮔﺸﺖ هُـبَـل ﻧـﺸـﺴـﺘـﻪ ﺑﻪ ﺗـﺎﺭﺍﺝِ بـینـوایـیهـا ﻣﻨﺎﺕ ﻭ ﻻﺕ ﻭ ﻋُﺰﯼ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﯾﯽﻫﺎ ﺑﻪ ﺭﻭﺡ ﺑـﺎﺩﯾﻪ ﻫﺮ ﻧـﺎﺧـﺪﺍ ﺧـﺪﺍﯾﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﺧــﺪﺍﯼ ﺑـﺎﺩﯾـﻪ ﺍﺯ ﻧـﺎﺧـﺪﺍ ﮔـﺪﺍﯾـﯽ ﺩﺍﺷـﺖ ﺗﻮ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﻮﺩﯼ ﻭ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﺟﻤﻌﻪ ﺩﺍﺩ ﻧﻮﯾﺪ ﮐﻪ ﺑﺎ طلیعۀ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ، ﺯﺍﺩﻩ ﺷﺪ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﺭﺳﯿﺪ ﻭ ﭘﺸﺖِ ﺍﺑﻮﺟﻬﻞِ ﺩﺷﺖِ ﺟﻬﻞ ﺷﮑﺴﺖ ﺑﻨﺎﯼ ﺑﺘﮑﺪﻩ ﺑﺎ ﯾﮏ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﺳﻬـﻞ ﺷﮑـﺴﺖ ﻓـﻘـﻂ ﻧﻪ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺑـﺘﯽ ﺑﻮﺩ ﺑﺮ ﺯﻣﯿﻦ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﮐﻪ ﺑـﺮ ﺟـﺒـﯿـﻦ مـدائن ﻫـﺰﺍﺭ ﭼـﯿﻦ ﺍﻓـﺘﺎﺩ ﻧـﺸـﺴﺖ ﺑـﺮ ﻟﺐ ﺩﺭﯾـﺎﯼ ﺳـﺎﻭﻩ ﺗـﺎﻭﻝ ﺁﺏ ﮐﻪ ﺩﯾﺪﻩ اﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭﯾﺎ ﺑﺪﻝ ﺷﻮﺩ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﺏ؟ ﺳـﻤـﺎﻭﻩ ﺑـﺎ ﻟـﺐ ﺗـﺸـﻨـﻪ ﻧـﻮﯾـﺪ ﺁﺏ ﺷﻨـﯿـﺪ ﻧــﻮﯾـﺪ ﺁﺏ ﺍﺯ آئــیــنـۀ ﺳــﺮﺍﺏ ﺷــﻨــﯿــﺪ ﻣﺠـﻮﺳﯿﺎﻥ ﻫـﻤﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻫـﺰﺍﺭ ﺳﺎﻝ ﺁﺗﺶ ﺑﻪ ﻣﺎﺗﻤﯽ ﮐﻪ ﭼﻪ ﺷﺪ ﻣﺜﻞ ﭘـﺎﺭﺳﺎﻝ ﺁﺗﺶ؟ ﺑﯿﺎ ﺑﻪ کومۀ ﻭﺍﺩِﯼ ﺍﻟـﻘُـﺮﯼ ﻃـﻮﺍﻑ ﮐـﻨـﯿﻢ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺍﻭ ﺳﻔﺮ ﺍﺯ ﻗﺎﻑ ﺗﺎ ﺑﻪ ﻗﺎﻑ ﮐﻨﯿﻢ... ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻏﺎﺭ ﺣﺮﺍ ﺧﻠﻮﺕ ﺣﻀﻮﺭﺵ ﺑﻮﺩ ﻫـﺰﺍﺭ ﺯﺧـﻢ ﺯﺑﺎﻥ ﺑﺮ ﺩﻝِ ﺻﺒـﻮﺭﺵ ﺑﻮﺩ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﭘﺮﭼﻢ «ﻟﻮﻻﮎ» ﺑﺮ ﺟﺒﯿﻨﺶ ﺑﻮﺩ ﺟﻮﺍﺯِ ﮐـﺸـﺘﻦ بتهـا ﺩﺭ ﺁﺳـﺘـﯿـﻨـﺶ ﺑـﻮﺩ ﭘﯿـﻤـﺒـﺮﯼ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺩﺭﮔـﺎﻩ ﺣـﻖ ﻣـﻘـﯿﻢ ﺷﻮﺩ ﺑﻪ ﯾﮏ ﺍﺷﺎﺭۀ ﺩﺳـﺘـﺶ ﻗـﻤﺮ ﺩﻭ ﻧـﯿﻢ ﺷﻮﺩ ﻧﺒﯽ ﺯ ﻫﯿﺒﺖ ﺟﺒﺮﯾﻞ، ﺳﻮﺧﺖ ﺩﺭ ﺗﺐ ﻋﺸﻖ ﻧﺪﺍ ﺭﺳﯿﺪ: ﺑﺨﻮﺍﻥ، ﺍﯼ ﺭﺳﻮﻝ ﻣﮑﺘﺐ ﻋﺸﻖ ﺑﺨـﻮﺍﻥ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﺧﺪﺍ، ﺍﯼ ﭘـﯿـﺎمآﻭﺭ ﺻﺒـﺢ! ﺑﺨﻮﺍﻥ، ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺨﻮﺍﻥ، ﺍﯼ ﺭﺳﻮﻝ ﺩﻓﺘﺮ ﺻﺒﺢ ﺑـﺴـﯿـﻂ ﺑـﺎﺩﯾـﻪ ﺭﺍ ﺭﺯﻣـﮕـﺎﻩ ﺍﯾـﻤـﺎﻥ ﮐﺮﺩ ﺗـﻤـﺎﻡ ﻫـﺴـﺘﯽ ﺧـﻮﺩ ﺭﺍ ﻓـﺪﺍﯼ ﻗـﺮﺁﻥ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﮐﻮﻩ ﮔـﻔﺘﻢ: ﺍﺯ ﺍﻭ ﺍﺳﺘﻮﺍﺭﺗﺮ؟ ﮔﻔﺖ: ﺍﻭ ﺑﻪ ﻣﻮﺝ ﮔﻔﺘﻢ: ﺍﺯ ﺍﻭ بیقرارتر؟ ﮔﻔﺖ: ﺍﻭ ﺑﻪ ﺍﺑﺮ ﮔﻔﺘﻢ: ﺍﺯ ﺍﻭ ﭼﺸﻢ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥﺗﺮ ﮐﯿﺴﺖ؟ ﺯ ﺷﺮﻡ، ﺻﺎﻋﻘﻪ ﺯﺩ، ﻫﺮ ﮐﺠﺎ ﺭﺳﯿﺪ، ﮔﺮﯾﺴﺖ ﺗﻮ ﺍﯼ حماسۀ ﺭﺍﻫﯽ ﮐﻪ ﺍﻭﻟﺶ ﮐﻮﭺ ﺍﺳﺖ! ﺯﻣﺎﻥ ﺑﺪﻭﻥ ﺣﻀﻮﺭﺕ ﺗﺼﻮّﺭﯼ ﭘﻮﭺ ﺍﺳﺖ ﺑﯿﺎ ﮐﻪ ﺑـﺎﺩﯾـﻪ ﻟـﻢ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﺮ ﺗـﻤﺎﻣـﺖ ﺟـﻬـﻞ ﻣﮕﺮ ﺑﻪ ﻋﺰﻡ ﺗﻮ ﺍﻓﺘﺪ ﺑﻪ ﺧﺎﮎ، ﻗﺎﻣﺖ ﺟﻬﻞ ﻋـﺼﺎﯼ ﻣﻌـﺠـﺰۀ ﺻـﺪ ﮐـﻠـﯿﻢ ﺩﺭ ﺩﺳـﺘﺖ ﮐـﻤﻨﺪِ ﻣﺤﮑﻢِ ﻋﺰﻣﯽ ﻋـﻈﯿﻢ ﺩﺭ ﺩﺳﺘﺖ... ﺑﻪ ﯾـﻤﻦ ﺑـﻌـﺜﺖ ﺗﻮ ﺳـﻘـﻒِ ﺁﺳـﻤﺎﻥ ﻭﺍ ﺷﺪ ﺣـﻀﻮﺭ ﻓـﻮﺝ ﻣﻼئک ﺑﻪ ﻏـﺎﺭ ﭘـﯿـﺪﺍ ﺷﺪ ﺗﻮ ﺳﺮ ﺭﺳﯿﺪﯼ ﻭ ﺍﺯ ﻋﺪﻝ، ﭘﺸﺖ ﻇﻠﻢ ﺷﮑﺴﺖ ﺑﻪ دستهای ﺗﻮ ﻣﺸﺖِ ﺩﺭﺷﺖِ ﻇﻠﻢ ﺷﮑﺴﺖ ﺯ ﺣﺠﻢ ﺑﺴﺘﻪ ﮐﺠﺎ ﺑﯽﺗﻮ ﺁﺏ ﻣﯽﺟـﻮﺷﯿﺪ؟ ﻓﻘﻂ ﺳﺮﺍﺏ ﺯ ﭘﺸﺖ ﺳﺮﺍﺏ ﻣﯽﺟﻮﺷﯿﺪ... ﺗﻮ ﺩﺭ ﮔـﻠﻮﯼ ﻋـﻄـﺸﻨﺎﮎِ ﺟﻬـﻞ، ﺍﺩﺭﺍﮐﯽ ﺗـﻮ ﻣـﺜـﻞ آیـۀ ﺑــﺎﺭﺍﻥ ﻣـﻘــﺪﺳـﯽ، ﭘــﺎﮐـﯽ ﺑﻪ ﺣﺮﻑ ﺣﺮﻑِ ﮐﻼﻣﺖ ﺣﻀﻮﺭ ﺗﻮ ﭘﯿﺪﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺁﯾﻪﻫﺎﯼ ﺗﻮ ﻋـﻄﺮِ ﻋـﺒﻮﺭِ ﺗﻮ ﭘﯿـﺪﺍﺳﺖ ﺯ ﭼﺸﻤﻪ چـشـمۀ ﺍﻟﻬـﺎﻡ، ﻫﺮﭼﻪ ﻧﻮﺷـﯿﺪﯼ ﺑﻪ ﮐﺎﻡ ﺗـﺸـﻨﻪﺩﻻﻥ ﻣﺜﻞ ﭼـﺸﻤﻪ ﺟـﻮﺷﯿﺪﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﮐﻪ ﺗﺸﻨﻪﺗﺮﯾﻦ ﺑﻐﺾِ ﺑﻮﺳﻪﻫﺎﯼ ﺗﻮ ﺑﻮﺩ ﭼﻮ ﻓﺮﺷﯽ ﺍﺯ ﻋﻄﺶِ ﺑﻮﺳﻪ ﺯﯾﺮ ﭘﺎﯼ ﺗﻮ ﺑﻮﺩ ﺳـﻔـﯿـﺮ ﻧـﺎﻡ ﺗﻮ ﻭﻗـﺘﯽ ﺳـﻔـﺮ ﮐـﻨـﺪ ﺑـﺎ ﺑـﺎﺩ ﻫﻤـﯿـﺸـﻪ ﻣﯽﻭﺯﺩ ﺍﺯ ﻻﺑـﻪﻻﯼ گـلها ﺑـﺎﺩ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻧﺎﻡ ﺗﻮ ﺟﺎﺭﯼﺳﺖ ﺩﺭ ﺻﺤﺎﺭﯼ ﻋﺸﻖ ﻫـﻤﺎﺭﻩ ﺑﺎ ﻣﻨﯽ ﺍﯼ ﻋﻄﺮِ ﯾﺎﺩﮔﺎﺭﯼ ﻋﺸﻖ! ﺑﺪﺍﻥ، ﺑﻪ ﺫﻫﻦ ﻣﻦ ﺍﯼ ﯾﺎﺩِ ﺳﺒﺰِ ﺑﻮﺩﻥ ﻣﻦ!؟ ﻗﻠﻢ ﻗـﻨـﺎﺭﯼ ﮔـﻨـﮕﯽﺳﺖ ﺩﺭ ﺳـﺮﻭﺩﻥِ ﻣﻦ ﺑﮕـﻮ ﭼﮕـﻮﻧﻪ ﺳـﺮﺍﯾﺪ ﺳـﺮﺍﺏ، ﺩﺭﯾـﺎ ﺭﺍ؟ ﻣﮕﺮ ﺑﻪ ﻭﺍﮊﻩ ﺗـﻮﺍﻥ ﺭﯾﺨﺖ ﺁﺏِ ﺩﺭﯾﺎ ﺭﺍ؟ ﺗﻮ ﺍﯼ ﺭﺳـﻮﻝِ ﺗﻌـﻬّـﺪ، ﺭﺳﺎﻟﺖِ ﻣـﻮﻋـﻮﺩ! ﻗـﺪﻭﻡِ ﻣـﻘـﺪﻡِ ﭘـﺎﮐـﺖ ﻣـﺒـﺎﺭﮎ ﻭ ﻣـﺴﻌـﻮﺩ ﺧـﺪﺍ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺗﻮ ﺩﺍﺩ، ﺍﯼ ﺳﺨـﺎﻭﺕ ﺁﮔﺎﻩ! ﻟِـــﻮﺍﯼ « ﺍﺷــﻬـــﺪ ﺍﻥ ﺍﻟــﻪ ﺍﻻ ﺍﻟـــﻠّــﻪ « ﮐﻨﻮﻥ ﮐﻪ ﻧﺒﺾ ﺯﻣﺎﻥ ﺩﺭ ﻣﺴﯿﺮ ﻫﺴﺘﯽ ﺗﻮﺳﺖ ﺑﮕﯿﺮ ﺩﺳﺖ ﺩﻟﻢ ﺭﺍ، ﺍﺳﯿـﺮِ ﻫـﺴﺘﯽ ﺗﻮﺳﺖ
: امتیاز
|
عید مبعث پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
از حــرا آمـد و آئـیــنـه و قــرآن آورد مژده آن جان جهان از بر جانـان آورد مژدۀ وحی و نـبـوّت دل عـالـم را بُرد هر که دل داشت به آن آینه ایمان آورد همه دیـدنـد که انـفـاس مـسـیـحـایـی او روح در کـالـبـد خـســتــۀ دوران آورد دردمندان، طلـبِ عـافـیت از او کردند که طبیب از ره دور آمد و درمان آورد در کویری که در اندیشه به جز خار نداشت یاس و نسرین و گل و لاله و ریحان آورد دشت را تشنۀ سرسبـزی و بیداری دید با زلال سخـنـش رحـمـت بـاران آورد شب بـیـداد و سـتم را شـب تـنهـایی را با فـروغ سحـر خـویش به پایـان آورد سـبب روشـنـی چـشـم خـداجـویـان شد بوی پیراهن یوسف که به کنعـان آورد دیــد آشــفــتـگـی مــزرعــۀ گــنــدم را پی آرامـش دلها سـر و سـامـان آورد ناخـدای سفـر عـشـق به ایـمان و امـید تا به ساحل همه را از دل طوفان آورد رشک فردوس برین شد همهجا از قدمش با خودش رایحۀ روضۀ رضوان آورد داشت انگـشـتریاش خاتـم پیـغـامـبری بـاغ در مـقـدم او فـرش سـلیـمان آورد بر لبـش بود حـدیث «وَ لَـقَـد کَـرَّمـنا» مــژدۀ عــزّت و آزادی انــســان آورد تا بسنـجـنـد عـیار شـرف و وجـدان را آیه معـرفت و حـکـمت و میـزان آورد سایه پروردۀ این مهر جهانتاب علیست که به این آینه پیش از همه ایمان آورد عجب این نیست که سلمان شود از اهلُ البیت مکتبش گوهر از این دست فراوان آورد گرچه خاموش شد آتـشکدۀ فارس ولی پرتوش مشعـل تـوحـید به ایـران آورد جـلـوۀ روشـن آن مـاه شب چـهـاردهـم قرص خورشید شد و رو به خراسان آورد
: امتیاز
|
عید مبعث پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
خـواندم دوبـاره خاطـرۀ ناب کهف را آیـه بـه آیــه ســورۀ جـذّاب کـهـف را دیـدم چه ماهرانه خـدایـم کـشیده است تـصویر بینظـیر تو در قاب کهف را «قُـل اِنّـمٰا اَنا بَـشَـرٌ مِـثـلِـکُم» گـشود، سمت تو پلکهای پُر از خواب کهف را اِقرَأ به اسم «رَبّکَ الاَکرَم» که با دمت آرامـشـی دهـی دل بیتـاب کـهـف را سنگ و گـل و مـلائکه گـرم تـشهّـدند تغـیـیر داد روی تو محـراب کهف را آن رحمتی که در دل غاری کشاندهای دنـبال ردپـای خود اصحاب کهـف را
: امتیاز
|
عید مبعث پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
از خاک تا به خاک تربت فـرق دارد جـنات هـم جـنّت به جـنّت فـرق دارد ما سعیمان این است این شبها نمیریم در مسلک عاشـق ریاضت فرق دارد پـایی که مشـهـد میرود رفـته مـدیـنه هر چـند به ظاهـر مسافـت فرق دارد هر روز مبعـوث نماز صبح صحـنیم پیـش رضا صـور قـیـامت فـرق دارد یک غار کوچک عرش را جا داده در خود با چشم باطن وسع و وسعت فرق دارد وقتی وظیفه گفتن از اوصاف مولاست پس مـطـمـئـنـاً این نـبـوّت فـرق دارد یا ایـهـا الـمـزمـل از جا زود برخـیـز حرف از علی شد باز آقا زود برخیز چهل سال رفت و نوبت پیغـمبری شد حالا در این اُمُّ القری چه محشری شد خواندی به محض این بسم ربّ زهرا فـوراً لبت از ذکر کـوثـر کـوثری شد قرآن بخوان که دوره غربت تمام است قـرآن بخوان دوران مرگ کافری شد هر آیه شأنی از علی را داشت با خود یعنی که قـرآن هم از اول حیدری شد از آن زمانی که سرت بر پای مولاست تاج سر شـیـعـه عجـب تـاج سری شد از عـالـم زر پـیـش مـرگـت بـود آقــا از عـالم زر کار حـیـدر حـیـدری شد پــرواز یـعـنـی یـاعــلـی و یـا مـحـمد اعـجـاز یـعـنـی یـا عـلـی و یـا مـحـمد راحت برو راحت بیا هرجا علی هست اصلا چرا احساس غربت تا علی هست فـوراً برو بتخـانه را ویـران سـرا کن حالا که روی شانه ات آقا عـلی هست بـفـرسـت از مـکـه بـیـایـد تـا مـدیـنـه باشد خیالت جمع از زهرا! علی هست سنگ جنون خوردی ازین و آن اگرچه مجنون تویی در رتبۀ لیلا علی هست در درّه گـیـر افـتـادهای آرام هــسـتـی یاران اگرچه رفـتهاند اما عـلی هست خورشید را هم چند ساعت جابجا کرد مثل تو سکـانّـدار این دنیا علی هست خـورشید شد حتی به شب تابید حـیدر راحـت میان بـسـترت خـوابـید حـیدر
: امتیاز
|
عید مبعث پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
غـارِ حـرا سـیـنا شده در روزِ مبعث ذکرِ خـدا احـیـا شده در روزِ مبـعـث دیگر محـمّد را امین تـنهـا نـخـوانـید از سویِ حق طاها شده در روزِ مبعث قـربـانِ آقـایی که مـولایِ جـهـان شـد جبریل دستش را گرفت و ساده برخواست با خواندنِ آیاتِ حق؛ پُر باده برخواست نـامِ مـحــمّـد شـد بــلــنـد آوازۀ دهــر او مکتبی دارد پُر از عشق و پُر از شور پـرداخـته در قـلبها؛ دنیایی از نـور با بـعـثتِ او زیر و رو شد کـلِّ عـالم ما را بخوانـید عـاشـقان؛ عـبـدِ محمّد هـسـتـنـد کـلِّ شـیـعـیان؛ عـبـدِ محـمّد باید که تـسـلـیـمِ سـخـنهایِ نـبـی شـد یک روز بعثت میشود تکرار قطعاً یک روز پـیـدا میشـود دلـدار قـطعاً اصلاً پیامِ مبعث ست دل زنـده داری
: امتیاز
|